بین تموم اشک و ناراحتی های اخیر ، وقتی صداش پشت تلفن خسته ولی باخنده میگه دیدی الکی نگران بودی خانم دکتر . همین الان ویزیت شدم و دکتر گفت هیچی نیست و فقط دو تا قرص ... و صدای شوخی های پدری من باب اینکه بیچاره کسایی که میان زیر دستت و ... خودم کنترل میکنم تا تماس قطع شه و اینبار از روی شادی بغض خفه این چند وقتم میترکه .
یکی از بدترین قسمت های این رشته دقیقا همینه ...
وقتی اولین نوزاد جلوی خودم تلف شد و من زار زار گریه کردم و حالم بد شد و استادم تشر زد به درد این رشته نمیخوری . خودم برای روزای بدتر آماده کردم ...
+ این مدت از انواع و اقسام شبکه های اجتماعی دور موندم چون این حجم از خبرای منفی و بعضا بیهوده رو نمیتونستم تحمل کنم . اما وبلاگ نویسی ماجراش متفاوت هستش :)