54 / بیشعوری

در اینکه بیشعوری بیماری هستش با خاویر کرمنت موافقم اما در مورد درمانش حس میکنم بهترین و موثرترین راه سوزوندن این آدما باشه !

نمونه بارزش عبور آدما زمانی هستش که چراغ راهنمایی سبز شده و بعد چقدر ترافیک میخوای بری و طرف با بد و بیراه از جلوی ماشینت رد میشه و میگه حق با عابر پیاده است یابو ! کلا چراغیم که برای عابرین گذاشته شده کشکه توی ایران :/


+ این دست موارد دیگه ربطی به اختلاس و دزدی مسئولین نداره ! خانه از پایبست ویرانه :/


53 / گاه اوج گریه ما خنده است


بین تموم اشک و ناراحتی های اخیر ، وقتی صداش پشت تلفن خسته ولی باخنده میگه دیدی الکی نگران بودی خانم دکتر . همین الان ویزیت شدم و دکتر گفت هیچی نیست و فقط دو تا قرص ... و صدای شوخی های پدری من باب اینکه بیچاره کسایی که میان زیر دستت و ... خودم کنترل میکنم تا تماس قطع شه و اینبار از روی شادی بغض خفه این چند وقتم میترکه .

یکی از بدترین قسمت های این رشته دقیقا همینه ...

وقتی اولین نوزاد جلوی خودم تلف شد و من زار زار گریه کردم و حالم بد شد و استادم تشر زد به درد این رشته نمیخوری . خودم برای روزای بدتر آماده کردم ...


+ این مدت از انواع و اقسام شبکه های اجتماعی دور موندم چون این حجم از خبرای منفی و بعضا بیهوده رو نمیتونستم تحمل کنم . اما وبلاگ نویسی ماجراش متفاوت هستش :)


52 / ن و القلم و ما یسطرون


برای خودت مشغله پشت مشغله ایجاد میکنی صرفا برای اینکه به خودت ، به گذشته و آینده کمتر فکر کنی . کمتر به خودت نزدیک شی . تنها دلیلشم این هست که می دونی هر کاری کنی باز یک سری خصلت ها عوض شدنی نیست . بهترین راه این جور وقت ها فرار کردنه تا زمانی که سرت به سنگ بخوره و برگردی پیش خودت .
نوشتن گذاشتم کنار چون حس میکردم به اندازه کافی مهمل بافی وجود داره و حتی اگر یک نفر هم دست از مهمل نوشتن برداره کمک شایانی به افرادی که واقعا باارزش می نویسن ، می کنه . هنوزم عقیده ام همینه .   
یکی از جزوه هام خیلی اتفاقی دستم رسید که روش دست نوشته قدیم تر ها بود . مثل سیلی بود که رسالتش بیدار کردنم بود و بس. 
این مدت نبودنم تنها چیزی که برام به ارمغان آورد این بود که هر چی بیشتر بدونی ، بیشتر زجر میکشی . خوش به حال کسایی که فکر نمیکنن ! دنیا براشون راحت تر میگذره ... 

+ سعی کن با همه چیز کنار بیای 
   فرار نکن 
   زمین به شکل احمقانه ای گرد است 
   رسول یونان


51 / جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ


  فواره هر چقدر هم سر به فلک بکشــه ، مقصدش زمین ِ . 

    حس وقتی که با مخ خوردی زمین همراهمــه 

   خیلیا میگن absurdity ! من بهش میگم  chance ! 

   تکلیف باید مشخص شه . ذلت یا عزت 

   برای این انتخاب باید سر به بیابون بذارم ؟! قطعا نه ! فقط احتیاج به آرامش دارم ...

   حرص خوردن و متاسف بودن هیچ فایده ای نــداره ، از فرفره بودن و دور خود چرخیدن فراریم .

   بیزارم از افول ... از راکد بودن ... از کپی پیست بودن  

 + دنبال ِ دلیل این همه بدو بدو کردنای زندگیمم  




   * جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ

      ای هستی توننگ عدم تا به کجا هیچ 

                                                        بیدل

Designed By Erfan Powered by Bayan